Flying Icon
پرپر
پرپر
دلنوشته های فاطمه..
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

یا لطیف


تسلیت

این چند وقت خبرای بد زیاد شنیدیم.. منهای از دست دادن دو تا از همبلگیای خوبمون خانم صدیقه حیدری و محمد یزدانی.. که واقعا هممونو تو شوک برد.. حادثه ی مکه دردناک ترینشون بود.. تازه داشتیم فاجعه ی فرودگاه رو هضم میکردیم که شنیدیم جرثقیل افتاده وسط مسجدالحرام و جون اینهمه زائر عزیز حریم خدا رو گرفته.. هنوز دلمون خون بود از این فاجعه بزرگ که خبر آوردن اینهمه حاجی رو تو مِنا از دست دادیم.. اونم چجوری... اونم واسه چی... ای وای خدا.. ولیعهد میخواسته رد شه راهو بستن! ازدحام شده حجاج ریختن رو هم له شدن زیر دست و پا..!! خدایا.. مگه میشه..؟؟!! مگه داریم؟؟!!

چند سال پیش که توفیق شد حج دانشجویی برم.. همش اونجا دغدغه م این بود که چرا ما باید انقدر با سختی و ترس بیایم حرم پیغمبرمون و از اون دردناک تر ائمه مون علیهم السلام رو با این غربت زیارت کنیم..

یادمه همش قاچاقی گوشیمو میبردم.. یه بارم اون خانمه که دم در میگشت گفت: موبایل؟؟ گفتم: لا! گفت: دوربین؟؟ گفتم: لا! بعدم منو گشت و نفهمید گوشیم همرامه.. و با سری که فقط چشماشو میدیدم.. تأییدم کرد و زد پشتم: که ایرانی خوب!! منم لبختد زدم و گفتم آره تو راست میگی.. و آروم رفتم نشستم وسط مسجدالنبی که آرامشش قابل وصف نیست.. هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و یه روضه گذاشتم و بدون اینکه کسی ببینه و مؤاخذه م کنه شکست بغضم.. همش میگفتم ینی میشه یه روز بیاد ما دهه محرم اینجا مراسم عزای امام حسین علیه السلام داشته باشیم.. وای که چه باشکوه میشه.. آخه نوه ی پیامبر تو مسجد پیامبر.. اینهمه غریب.. حتی نمیشه اسم آقامونو ببریم.. چون میشیم مرده پرست.. چون میشیم مشرک!!

حالا که این خبرا رو شنیدیم.. دلم بیشتر گرفته.. چون غریب تر شد این مسجد.. چون.. هموطنامون.. اصلا نه.. همه مسلمونای دنیا داغدار شدن.. دلم بیشتر گرفته.. چون..
هیچی.. ولش کن.. بعضی وقتا انقدر درد میاد تو دل آدم که حرف نزنه بهتره.. به احترام همه قدمایی که وسط راه حجشون نیمه تموم موند سکوت میکنم و تو دلم از خدا میخوام فقط به خونواده هاشون صبر جمیل بده.. آخه خیلی درد سنگینه.. خیلی.. خبرا و فیلما و عکسا وحشتناکن.. عدم همکاری پلیسا و رژیم آل سعود با پزشکامون و هموطنامون و بداخلاقی و هتاکی هاشون دیگه دل آدمو بیشتر میسوزونه..

خدایا.. فقط خودت صبوری بده.. به هممون.. یه نگاهی کن به مسلمونا و شیعیان مخصوصا.. که این روزا از همه طرف تحت فشارن.. خدایا کمکمون کن.. ما تو رو انتخاب کردیم چون تو ما رو انتخاب کردی برای بندگیت.. بهمون تو این مصیبتا قدم ثابت و صبر عطا کن.. آمین..

همون بنده ت..
فاطمه




موضوع مطلب :

          
جمعه 94 مهر 3 :: 8:26 عصر

یا لطیف...

 

دلم گرفته

خدای خوبم.. عزیز دلم.. سلام.. 

اومدم با تو حرف بزنم.. حرفهای درِ گوشی..

ولی خیلی خسته ام.. نای حرف زدن ندارم..

فقط خداجونم... یه حرفی.. خیلی خوبی.. خیلی دوست دارم.. خیلی..

دلم خیلی گرفته.. بی نهایت دلشکسته م.. اونقدر که گاهی یادم میره کجام.. امشب وسط جشن و اوج خنده های آدمای اطرافم.. یه بغض سنگین گلومو گرفته بود.. دلم آروم بود ولی خون.. 

مجری برنامه و اون آقاهه که اومده بود تقلید صدا میکرد داشتن حرفای خنده دار میزدن و من هی بیشتر دلم میگرفت.. میخواستم از اونجا پاشم فرار کنم.. ولی مجبور بودم بشینم..

هی با خودم میگفتم من کجام.. الان اینجا چه خبره.. من کیم..... 

انقدر بهم ریخته بودم که آخر یواشکی اشکامو از چشام پرت کردم بیرون.. داشتم خفه میشدم آخه... 

خدا جونم..  کمکم کن.. من غیر از تو کسی رو ندارم..

......

پ.ن: پناه آوردم به خودت.. از بنده هات که بماند.. از خودتم به خودت پناه آوردم.. أنا هاربٌ مِنکَ إلَیک... أی ربّ.. أی ربّ.. أی ربّ...

 

همون بنده ت.. فاطمه...




موضوع مطلب :

          
پنج شنبه 94 مهر 2 :: 12:27 صبح

 

یا لطیف

دلتنگم

..
وقتی اس ام اسے از مادرم مےرسد، غمگین مےشوم. از شکل اس ام اس دادنش حتے. چشمہایش را ریز مےکند و آن دکمه ها را سخت مےفشارد. اس ام اس هایش همیشه جا افتادگے دارند. چند حرف را از قلم مےاندازد یا کلمه ای را به شکلے غیر معمول مےنویسد. یک شکل ِ ویژه که یادآوری مےکند او با زحمت اینہا را نوشته. انگار از درون یک زندان در فرصتے کوتاه با هزار بدبختے فرستاده شده باشند. در اغلب موارد اس ام اس مےدهد و مےپرسد برای شام برمےگردم یا نه؟ با کلمه های خودش، با حروفے که یادآوری مےکند او مادر است نه هر کس دیگر. مادری که عمق ِ عشق به او را نمےشود سنجید. با دیدن اس ام اس هایش فقط گلویم فشرده مےشود. آخ مادر! مےخواستم بگویم اس ام اس هایت عاقبت دیوانه ام مےکند.پدرم . . . او مےگوید: اسماعیل، این کارت شارژ را وارد کن. مےگویم: بزن ستاره صد و چہل . . . و او مقاومت مےکند. برایش ساده است اما نمےخواهد بازی ِجدید را بپذیرد. اینباکسش به شکلے بےرحمانه لبریز ِ اس ام اس های ِ بےاحساس ِ ایرانسل است. هیچ کس به او اس ام اس نمےدهد و او نیز به کسے. ولے فقط یک بار، بله فقط یک بار به من اس ام اس داد. او همیشه بخاطر آلرژی ِ تنفسےاش آدامس مےجود. مےگوید گلویش را مرطوب مےکند و بہتر نفس مےکشد. در اس ام اس اش نوشته بود: "آدامس" همین. فقط همین یک کلمه. ننوشته بود آدامس بخر، آدامس مےخواهم، نه. فقط آدامس. وقتے خواندمش توی ِ خیابان راه مےرفتم. یادم مےآید که ایستادم. فرو ریختم. یک کلمه و او چطور این را نوشته بود!؟ چقدر کم، چقدر کوتاه، چقدر غریب. آدامس ...

عاشقانه ترین، غم انگیزترین پیام دنیا...
عاشقانه ترین و غم انگیزترین پیام دنیا...

 

اسماعیل خاموش




موضوع مطلب :

          
چهارشنبه 94 مهر 1 :: 12:25 صبح
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >   
پیوندها
لوگو
خدای من و ای پروردگارم.. جز تو مرا کسی نیست..
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 0
  • بازدید دیروز: 62
  • کل بازدیدها: 270800
امکانات جانبی
http://iqna.ir/Hadith/gallery/1617.swf


ساینـــــآ کد


Susa Web Tools