در روز عاشورا می آید بر در خیمه می ایستد، خطاب می کند به خواهر بزرگوارش: " یا اُختاه! ایتینی بِوَلَدیَ الرَّضیع " [طفل شیرخوار مرا بیاور] " حَتّی اُوَدِّعَهُ " [برای اینکه می خواهم با او هم خداحافظی بکنم].
با اینکه مادر این طفل در آنجا حیات دارد، ولی اباعبدالله علیه السلام می خواهد ثابت بکند که قافله سالار بعد از من زینب است، لذا به خواهرش خطاب می کند. زینب می رود طفل شیرخوار اباعبدالله را می آورد. حسین به چهره ی این طفل نگاه می کند. (چند روز است که مادرش سیراب نبوده است و زن، طبق معمول وقتی یک ناراحتی پیدا بکند، دیگر پستانش شیر نمی دهد، چه رسد به اینکه چند شبانه روز هم سیراب نبوده است. خود به خود در این طفل اباعبدالله، آثار گرسنگی و تشنگی پیداست.)
حسین که کانون محبت است این طفل را می گیرد برای اینکه ببوسد. دشمن به یکی از افراد عسکر خودش فرمان می دهد که ببین چه هدف خوبی پیدا کردی؛ اگر بتوانی مهارت به خرج بدهی نشانه کنی. می گوید: چه را نشانه کنم؟ می گوید: کودک را.
طفل همانطور که در دست اباعبدالله علیه السلام است، یک وقت می بینند مثل مرغ سربریده دارد دست و پا می زند. ولی حسین، آن کوه وقار، کاری که می کند، مشتهایش را پر از خون می کند و به طرف آسمان: " هَوَّنَ عَلَیَّ اَنَّهُ بِعَینِ الله " [در راه رضای حق است و چشم حق دارد میبیند، دیگر بر حسین ناگوار نیست].
برگرفته از کتاب مقتل مطهّر
روضه های استاد شهید مرتضی مطهّری
موضوع مطلب :