Flying Icon
پرپر
پرپر
دلنوشته های فاطمه..
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

    این زن (رباب)، تا سالیان دراز در زیر سقف نمی رفت، غذای مطبوع نمی خورد و دائماً می گریست. می گفتند: چرا در زیر آفتاب می نشینی؟ می گفت: بعد از اینکه بدن حسین من زیر آفتاب بود... (گریه ی استاد)

    این عُلقه ی شدیدی بود که میان این زن و اباعبدالله علیه السلام وجود داشت و این زن یک زن صالحه ای بود که مصداق همین آیه بود:«اُدخُلُوا الجَنَّةَ اَنتُم وَ اَزواجُکُم تُحبَرونَ».


برگرفته از کتاب مقتل مطهّر

روضه های استاد شهید مرتضی مطهّری "ره"




موضوع مطلب :

          
یکشنبه 90 آذر 6 :: 10:9 صبح


خدایا...

مرا ببخش...

به خاطر گناهانی که دیدم و هیچ نگفتم...

ببخش مرا...

به خاطر جرأتی که بر گناه دارم و بر منع آن ندارم...

خدایا... ببخش مرا...

به خاطر دل بازیگوشم که مثل برگی در باد سرگردان است...

ببخش مرا خدایا...

به خاطر چشمانی که شبها از ترس تو بیدار نیستند...

خدایا... ببخش مرا...

که گوشهایم غیبت کردن آدمهای دور از تو را شنیدند... و... تلاوت قرآن تو را نشنیدند...

ببخش دستانم را...

که آنطور که تو می خواهی و دوست داری کار نکردند...

ببخش مرا...

زیرا که پاهایم... در مسیر رضای تو گام نزدند...

ببخش مرا...

به خاطر پیشانیم... که سجده اش بر خاک در شأن و منزلت تو نبود...

ببخش مرا...

به خاطر نمازم... که حال و هوای خوبی ندارد...

ببخش مرا...

به خاطر کارهایی که کردم و نباید می کردم...

ببخش مرا...

به خاطر گناهانی که مرتکب شدم و تو ندیده گرفتی...

ببخش مرا...

به خاطر زشتی هایم... که تو پوشاندی...

ببخش مرا...

به خاطر توبه ام... که صد بار شکستم و تو عذابم نکردی...

ببخش مرا...

به خاطر شکری که نکردم...

خدایا... ببخش مرا...

چون دیدم نافرمانی ات می کنند... ولی جرأت نکردم حرفی بزنم...

.....................................................

ولی...

تو شاهد باش... ای خدای من... که این بنده ی ترسوی تو پشیمان است...

و از تو می خواهد... کمکش کنی... تا غرور نداشته باشد... شجاع باشد...

و ...

تو... تا همیشه... در قلبش فرمانروایی کنی...

نه دنیای بی معنی و بی وفای دو روزه...

 

آمین...

یا ربّ العالمین...

یا ارحم الرّاحمین...

و ... یا اله العاصین...




موضوع مطلب :

          
یکشنبه 90 آبان 29 :: 11:48 عصر


به شقایق سوگند...

من دلم تنگ تو بود... وقتی از کوچه ی احساس گذر می کردی...

به لطافت... به نسیم... به هر آن چیز که دلبسته به بویش بودی...

به همان لحظه ی طوفانی تقدیر... قسم...

...........................

من تو را می دیدم... که نگاهم کردی...

پای یک سرو... نشسته لب جو...

...........................

تو مرا گم کردی...

و من آیینه به دست... می دویدم چون باد...

...........................

تا که شاید خورشید... به دلم رحم کند...

و... ببارد نوری...




موضوع مطلب :

          
یکشنبه 90 آبان 29 :: 10:39 عصر
<   <<   71   72   73   74   75   >   
پیوندها
لوگو
خدای من و ای پروردگارم.. جز تو مرا کسی نیست..
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 19
  • بازدید دیروز: 85
  • کل بازدیدها: 270904
امکانات جانبی
http://iqna.ir/Hadith/gallery/1617.swf


ساینـــــآ کد


Susa Web Tools