...
روزی که مادر شدم بچه ام هر چه بود، پسر یا دختر؛ می نشانمش روی پاهایم موهایش را نوازش میکنم و میگویم: جانِ مادر.. در دنیای آدم بزرگها کسانی هستند که میتوانند دیگران را عذاب دهند، زندگی را به کامشان تلخ کنند، توی مخمصه های ذهنی و روحی و جسمی بیندازندشان، ظلم کنند، حق خوری کنند، دل بشکنند، دل! آخ دل.. کاری کنند آدم های مقابلشان از فرطِ دردی که آنها به دلشان انداخته اند دیوانه شوند، کاری کنند روحِ آدمهای دور و برشان بمیرد، خودخواهی کنند، پرده دری کنند، و... و همچنان راه بروند و زندگی کنند. و همچنان همان طورِ قبلی زندگی کنند و همچنان.. میتوانند از تو کسی دیگر بسازند و همچنان نفس بکشند و قهقهه سر دهند.. و ...
جانِ دلم.. این آدمها نه شاخ دارند نه دُم.. نه صورتشان سیاه است و نه چشمانشان از حدقه درآمده، نه زشتند نه هولناک به لحاظِ ظاهر.. ممکن است حتی چهره شان به نظر ملکوتی بیاید.. که بعید است البته.. ولی میخواهم بگویمت که این ها مثلِ همه آدمها عادی و ساده اند..
دلم میخواهد بشناسی شان.. مراقب باش! مراقب باش نه نزدیکشان شوی.. نه مثلِشان.. اگر درگیرشان شدی فوری دنده عقب زندگی را بگیر و برگرد.. یادت باشد اگر ماندی کنارشان و لهت کردند تقصیر با خودت است پس خودت را رها کن.. و دست خدا را بگیر و راه بیافت به سمت خودِ خودت.. دور از آن موجوداتِ ناشناخته.. فقط این را هم بدان، این ظاهر ماجراست.. روزی می آید که جوابِ اعمالشان را میگیرند، ولی تا آنروز تو مراقبِ خودت باش جانم..
.
پی نوشت: چقدر دلم امشب باران میخواهد.. بارانِ بی امان.. یک فنجان شکلاتِ داغ با شیر در یک کلبه وسطِ جنگل.. چقدر امشب دلم باران میخواهد..
.
فاطمهــــ
.
موضوع مطلب :