...
کسی نفهمید که چرا ابوالفضل علیه السلام در آنجا آب نیاشامید..امّا وقتی که بیرون آمد رجزی خواند که در این رجز، مخاطب، خودش بود، نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید:
یا نَفس مِن بَعدِ الحُسَین هُونی فَبَعدَهُ لا کُنتِ اَن تَکونی
هذَا الحُسَینُ شارِبُ المَنونِ وَ تَشرَبینَ بارِدَ المَعینِ
وَاللهِ ما هذا فِعالَ دینی وَ لا فِعالَ صادِقِ الیَقینِ
ای نفس ابوالفضل! می خواهم بعد از حسین زنده نمانی؛ حسین شربت مرگ می نوشد، حسین در کنار خیمه ها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی؟! پس مردانگی کجا رفت؟ مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین، امام تو نیست؟ مگر تو مأموم او نیستی؟ مگر تابع او نیستی؟!
هذَا الحُسَینُ شارِبُ المَنونِ وَ تَشرَبینَ بارِدَ المَعینِ
هیهات! هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمی دهد، هرگز وفای من چنین اجازه ای به من نمی دهد...
برگرفته از کتاب مقتل مطهّر
روضه های استاد شهید مرتضی مطهّری (ره)
موضوع مطلب :