Flying Icon
سر قاسم در دامن عمو ... - پرپر
پرپر
دلنوشته های فاطمه..
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

    جناب قاسم به میدان می ­رود، اباعبدالله علیه ­السلام اسب خودشان را حاضر کرده و به دست گرفته ­اند و گویی منتظر فرصتی هستند که وظیفه­ ی خودشان را انجام بدهند. من نمی­دانم دیگر قلب اباعبدالله علیه ­السلام در آن وقت چه حالی داشت. منتظر است، منتظر صدای قاسم، که ناگهان فریاد "یا عمّاه" قاسم بلند می­ شود. راوی می­گوید: ما نفهمیدیم که حسین با چه سرعتی سوار اسب شد و اسب را تاخت کرد. تعبیر او این است که مانند یک باز شکاری خودش را به صحنه ­ی جنگ رساند.
    نوشته ­اند: بعد از آنکه جناب قاسم از روی اسب به زمین افتاده بود، در حدود دویست نفر دور بدن او بودند و یک نفر هم می­ خواست سر قاسم را از بدن جدا بکند، ولی هنگامی که دیدند اباعبدالله علیه ­السلام آمد، همه فرار کردند و همان کسی که به قصد قتل قاسم آمده بود زیر دست و پای اسبان پایمال شد. از بس که ترسیدند، رفیق خودشان را زیر سمّ اسب های خودشان پایمال کردند. جمعیت زیاد، اسبها حرکت کرده ­اند. چشم، چشم را نمی­ بیند؛ به قول فردوسی:

           ز سمّ ستوران در آن پهن دشت        

زمین شد شش و آسمان گشت هشت
   

هیچ­کس نم­ی داند که قضیه از چه قرار است. " وَ انجَلَتِ الغَبَرَةُ ". همین که غبارها نشست، حسین را دیدند که سر قاسم را به دامن گرفته...

 


برگرفته از کتاب مقتل مطهّر


روضه های استاد شهید مرتضی مطهّری

 




موضوع مطلب :

          
جمعه 90 آذر 11 :: 11:14 صبح

پیوندها
لوگو
خدای من و ای پروردگارم.. جز تو مرا کسی نیست..
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 53
  • بازدید دیروز: 85
  • کل بازدیدها: 270938
امکانات جانبی
http://iqna.ir/Hadith/gallery/1617.swf


ساینـــــآ کد


Susa Web Tools