اباعبدالله به این زودیها به او اجازه نداد. شروع کرد به گریه کردن، قاسم و عمو در آغوش هم شروع کردند به گریه کردن. نوشته اند: " فَجَعَلَ یُقَبَّلُ یَدَیهِ وَ رِجلَیه " [یعنی قاسم شروع کرد دستها و پاهای اباعبدالله علیه السلام را بوسیدن].
آیا این برای این نبوده که تاریخ بهتر قضاوت کند؟ او اصرار می کند و اباعبدالله علیه السلام انکار. اباعبدالله علیه السلام می خواهد به قاسم اجازه بدهد و می گوید اگر می خواهی بروی برو، امّا با لفظ به او اجازه نداد، بلکه یکدفعه دستها را گشود و گفت بیا فرزند برادر، می خواهم با تو خداحافظی بکنم. قاسم دست به گردن اباعبدالله علیه السلام انداخت و اباعبدالله علیه السلام دست به گردن جناب قاسم.
نوشته اند این عمو و برادرزاده آنقدر در این صحنه گریه کردند ( اصحاب و اهل بیت اباعبدالله علیه السلام ناظر این صحنه ی جانگداز بودند ) که هر دو بی حال از یکدیگر جدا شدند. این طفل فوراً سوار بر اسب خودش شد...
برگرفته از کتاب مقتل مطهّر
روضه های استاد شهید مرتضی مطهّری
موضوع مطلب :