ییا لطیف
خدای عزیزم.. سلام..
با تو که حرف میزنم آروم میشم..
این روزا رو برام به خیر بگذرون خدا.. همه چیو.. همه چیو.. همه چیو...
انقدر دلهره دارم که گاهی نمیتونم خوب فکر کنم..
انقدر دارم قضاوت میشم که یکم از دستم در رفته..
کاش میشد........
خدا جونم.. من همون دختر کوچولوییم که تو آفریدی..
فقط یکم زود بزرگ شدم.. خودمم نفهمیدم کی.. خودمم نفهمیدم چی شد..
انقدر زود که یهو چشم باز کردم دیدم خودمو نمیشناسم.. عین یه باغ خزون زده..
خیلی حرفای بدی شنیدم از کسایی که به خاطر اونا خودمو پیر کردم..
خیلی قضاوتای دردناک..
دلم یهو ترکید.. بیشتر شکستم.. بیشتر نشستم..
امشب باز دلم بدجور گرفته..
حالم یکم خوش نیست.. ازون حالا که نمیدونم چمه و درمونده میشم..
خدایا میدونم زندگی فرمول داره.. میدونم باید با رسم دنیا بزرگ شد.. ولی من یکم جابجا شدم..
برم گردون سر جای خودم عزیزدلم..
دلم شما رو میخواد خدا..
الان که اشکام داره میریزه منو ببر حرم.. پیش امام حسینم... خدایا انقدر دلم میخواد برم دور دور دور.. دلم میخواست برم کربلا.. نشد.. نشد.. نشد.......
خدایا... حواست به من باشه.. به احوال خرابم.. خداجونم.. دلم خلوت میخواد.. ولی...
یه حرفایی تو دلمه...
خدایا رحم کن به دلی که هیچ پناهی نداره غیر از خودت......
خیلی باهات حرف دارم... خیلی....
باشه برای بعد..
فاطمهــــ ی تو..
موضوع مطلب :