Flying Icon
خدایا.. گم شدم..! - پرپر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرپر
دلنوشته های فاطمه..
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من


یا لطیف


خدا

 

خدای عزیزم..سلام..

ممنونم که دوباره اجازه دادی برایت نامه بنویسم..

نمیدانم این کاغذ پاره هایم قابلیت خواندن دارند یا نه.. ولی خوش خیالم همیشه که می خوانیشان..

خدایا..دلم گرفته..

بعضی وقتها هوای این شهر آنقدر دلگیر می شود که هیچ کاری از دستم بر نمی آید..

گاهی آنقدر بی قرارم که هیچ چیز آرامم نمی کند.. گاهی آنقدر خراب می شوم که تا چند هزار کیلومتری ام آبادی پیدا نمی شود.. و گاهی آنقدر آرام که...

کاش میتوانستم فرمول نگه داشتن آرامش را دوباره پیدا کنم.. میدانم که داده بودیش به من.. اما منِ بی حواس وسط شلوغی این شهر گمش کردم..

اصلاً وسط شلوغی و همهمه ی این شهر خودم هم گم شدم..

خدایا..! من کجام..؟! کجای این وحشت سرا جا ماندم که هر چه می گردم پیدا نمی شوم..؟ خودم را کجا جا گذاشتم..؟

خدایا..! حالم خراب تر از خراب است.. می دانی که..

می ترسم.. می ترسم با همین حال خراب بمانم و بمیرم...

مدتی ست که دیگر خودم نیستم.. شده ام سایه ای از خودم.. نه..! اصلاً سایه ای از سایه ی خودم...

هه..یاد شعر   ‘’The Lady of Shallot’’   افتادم.. کلاس استاد کشاورزی و ادبیات انگلیسی..راستی چند ماه پیش سر کلاس حکمت فهمیدم این حرف افلاطون هم هست.. ولی چه اهمیتی دارد..؟ مهم این است که من به فاصله ی چند سایه از خودم دور شده ام.. و این خیلی دردناک است.. خیلی..

حالا آمده ام دوباره از تو نسخه بگیرم.. دفعه ی پیش کمی که بهتر شدم داروها را ادامه ندادم.. و حالا نسخه ات را گم کرده ام..

خدایم..! میشود دوباره نسخه بپیچی برای دلم..؟

خدایا..! توی شعر     ‘’The Lady of Shallot’’آخرش یک شوالیه می آمد و بانوی شالوت را از آن اتاق وهم آلود نجات می داد.. ولی من شوالیه نمی دانم چیست.. من تو را میشناسم..من تو را می خواهم.. می خواهم تو نجاتم دهی.. تازه من معتقدم که بانوی شالوت را هم تو خودت نجات دادی..شوالیه بهانه بود.. برای باور دیگران...

اما من که دیگران نیستم..باورم هم فعلاً درد نمی کند.. خدایا شکرت!

خدایا ولی نمازم درد می کند.. دلم آشوب می شود از این نمازی که روبروی تو می خوانم و حواسم نیست که چه می گویم..

از بی حواسی هایم خسته شده ام..شکایت!

خدایا.. نه این که دردهایم تمام شده ها! نه! شده ام کلکسیون دردهای بی درمانی که فقط دوایشان را خودت داری و بس! ولی بقیه اش را در نامه ی بعدی برایت مینویسم..اگر عمری باقی بود و اجازه دادی..

خدای قشنگم..! ببخش پر حرفی ام را.. بنده ی بیچاره ی تو که غیر از تو کسی را ندارد.. پناه دردهایم.. متشکرم که تحملم می کنی..

خدای عزیزم.. به من قدرت فهمی عطا کن که با تمام وجود بفهمم الطاف خداوندیت را.. و شکر تک تک آنها را به درستی و تمام و کمال به جای آورم...


معذرت خدای من..!

همان بنده ات..

 




موضوع مطلب :

          
دوشنبه 92 تیر 24 :: 5:26 عصر

پیوندها
لوگو
خدای من و ای پروردگارم.. جز تو مرا کسی نیست..
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 39
  • بازدید دیروز: 17
  • کل بازدیدها: 264835
امکانات جانبی
http://iqna.ir/Hadith/gallery/1617.swf


ساینـــــآ کد


Susa Web Tools