پيام
+
سر آن ندارد امشب که برآيد آفتابي
چه خيالها گذر کرد و گذر نکرد خوابي
به چه دير ماندي اي صبح که جان من برآمد
بزه کردي و نکردند موذنان ثوابي
نفس خروس بگرفت که نوبتي بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابي
نفحات صبح داني ز چه روي دوست دارم
که به روي دوست ماند که برافکند نقابي
سرم از خداي خواهد که به پايش اندرافتد
که در آب مرده بهتر که در آرزوي آبي
..

آسفنداک
94/2/20
.:آيينه:.
دل من نه مرد آنست که با غمش برآيد.. مگسي کجا تواند که بيفکند عقابي//
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاري.. تو به دست خويش فرماي اگرم کني عذابي//
دل همچو سنگت اي دوست به آب چشم سعدي.. عجبست اگر نگردد که بگردد آسيابي//
برو اي گداي مسکين و دري دگر طلب کن.. که هزار بار گفتي و نيامدت جوابي
دانش آموز پويا
@};-
سنگ صبور
اتفاقا ديشب داشتم زير لب برا خودم زمزمه مي کردم.....سر آن ندارد امشب که برآيد آفتابي
چه خيالها گذر کرد و گذر نکرد خوابي
.:آيينه:.
@};-
.:آيينه:.
سنگ صبور جونم.. اومدي؟؟ جات حسابي خالي بودا بانو..:)
سنگ صبور
لطف داري آيينه عزيزم....ممنونم....@};- @};-
.:آيينه:.
فداي تو خانوم..:) @};- @};-