داستان من داستان آن دلقک گرسنه اي که در پست ترين محلات لندن آواز مي خواند و مي رقصيد و صدقه جمع مي کرد .اين داستان من است . من طعم گرسنگي را چشيده ام . من درد بي خانماني را چشيده ام . و از اينها بيشتر ? من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقيانوسي از غرور در دلش موج مي زند ? اما سکه صدقه رهگذر خودخواهي آن را مي خشکاند ? احساس کرده ام...(يه تيكه از نامه چارلي چاپلينه به دخترش)
سلام ايينه عزيز خيلي قشنگ بود من خودم علاقه زيادي به فيلم ها و همين كتابش كه يه تيكشو گذاشتم دارم بخاطر همينم خيلي برام جذاب بود...حقيقتش من خودمو در حدي نديدم كه بخوام نسبت به ترجمتون نظري بدم چون سررشته اي توش ندارم:)اما در كل خيلي روان و زيبا نوشته بوديد...لحظه هاتون پراز طراوت بارون عزيز